صفحهی اوّل مجموعه را که عبور میکنی، گم میشوی در کوچه پسکوچههای دغدغههای بیشمار و بینشانی که مخاطبان بینشان بیشماری را شریکند. دردها و دغدغههای یک انسان خاکی که یا حول محور بیمحور نان میچرخند یا عشق یا نفرت یا زندگی یا مرگ یا ... که ذهن ابراهیم فرخشه (امرایی) هم به عنوان یک انسان جدا از این مقولههای انسانی نیست. حافظ شاید هنوز بزرگترین "شاعر" مرزهای بیمرزی است که او نیز گاهی از نان میگوید، گاهی از عشق، گاهی مست میشود، گاهی قدح بر خاک میریزد، گاه نفرین میکند و گاه دعا و ... چرا که او نیز شاعری است که با زبان دغدغههای یک انسان شعر میگوید. پای زبان شاعر در مثنویها از جادهی سبک خراسانی میگذرد و در غزلها و دوبیتیها و رباعیها آیینهی شیوهی عراقی است. از برخی تکنیکهای وزنی که بگذریم، شاعر این مجموعه حرفها دارد و سعی کرده سبک عراقی را با زبان و واژههای نو بسراید که این نشان از نوگرایی شاعر و تلاش برای استفاده از زبانی تازه است! هر چند اینطور باید گفت که شاعر، پای در بند سبک عراقی است اما نگاهش زبان همعصرانش را میپاید: "بهار خشک لبانم ترانه میخواهد" با این مصراع میشود از تسلط شاعر بر آرایهها و زیباییشناختی شعر هم پی برد. "بهار خشک" پارادوکس زیبایی آفریده و تشبیه لب به بهاری خشک، تازه است. از طرفی با واژههایی چون خشک، لب، ترانه توانسته است مراعات نظیر خوبی بیافریند.و نکات ظریف دیگری که آن را به نگاه ریز مخاطبان شعر وا میگذاریم.
بخشی از مقدمه کتاب به قلم حشمتالله آزادبخت